یاقوت...

گاهی  نه بوسیدن ؛نه  بغل ؛فقط دیدن یک عکس دلتنگی را کم میکند !مادر بزرگ را میگویم..خدایش بیامرزد

 

یاقوت ...

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو...

 

یاقوت ...

کاش یکی یقه لباس ما را از پشت سر می گرفت و اندکی ما را بالا می برد تا جهان را کلی تر و در مقیاسی وسیع تر ببینم و برای روزگاری هر چند مختصر " زندگی " کنیم...

 

 

چه شده آسمان تهران را؟ روزها محکم واستوار اما همین که هوا گرگ ومیش و به تاریکی شب نزدیک میشود بغضش میترکد و آشوب دلش هویدا می شود!؟...

 

 

 اعتماد به نفسم از ترس آدم ها آب می شود و از انگشتان لاغر دستم به زمین فرو می افتد ...(ترسو شدم)

 

 

زنگ آهنگ موبایلم از سوره حمد ماهر معیقلی به این تغییر داده شد ...

 

 

 

تیتر : سعدی علیه الرحمه

یاقوت ...
اپیزود اول
مراسم ختم مامان فرنوش خونه بود !حکیم نظامی  ! 
جو سنگین !!با تمام وجود این غم به دلم نشسته !! انگار صاحب عزا منم !! دوساعتی شد . با فرنوش خداحافظی کردم و زدم بیرون !
 
اپیزود  دوم 
کنار ماشین ایستاده بودم که یکی از پشت سر صدا زد :خانم ...!!برگشتم و نگاه کردم و پرتاب شدم  به حدود 20  سال و خورده ای قبل ..(.آقای ح.آ )...از همکلاسیهای دوره لیسانسم ..!!از زمان فازغ التحصیلی هیج کجا ندیده بودم ایشون رو ...گهگاه بچه ها خبر دوستان و همکلاسی رو به من میدادن ...
 
اپیزود سوم
دولت دوّم مرحوم هاشمی بود. دانشگاه بخش نامه  داخلی کرده بود که موقع زنگ تقریح(!) پسرها باید طبقه پایین دانش‌گاه باشند و دخترها، طبقه بالا. صحن حیات جلوی دانشگاه مربوط به آقایون و حیات خلوت و پشت دانشگاه مربوط به خانوم ها ...جفتمون این خاطره رو بازگو کردیم و ..!! روز اول کلاس عربی ...استاد وارد شد  خانوم ها سمت راست و آقایون سمت چپ کلاس نشسته بودیم ! رگ پیشونی این استاد شمالی ما  قرمز شدو گفت : شئونات اسلامی را رعایت کنید !!! و ما کوچ کردیم ته کلاس و آقایون ردیف جلوی کلاس و بین ما دو ردیف صندلی خالی !
 
اپیزودچهارم 
قبل خداحافظی گفت : چند لحظه صبر کنید ..!!از حیات باغچه ی خونه ش این گلها رو چیده بود ...
 
 
یاقوت ...

من: من میخوام برگردم به کودکی!

نازی: نمی‏شه! کفشِ برگشت برامون کوچیکه!

من: پابرهنه نمی‏شه برگردم؟

نازی: پلِ برگشت، توان وزن ما رو نداره، برگشتن ممکن نیست!

من: برای گذشتن از ناممکن کی رو باید ببینیم؟

نازی: رؤیا رو!

من: رؤیا رو کجا زیارت بکنم؟

نازی: در عالم خواب!

من: خواب به چشمام نمی آد!

نازی: بشمار، تا سی بشمار، یک و دو...

 

حسین پناهی

 

یاقوت ...

 

  دلم اندکی کودکی میخواهدو دیگر هیچ..!!

یاقوت ...

 +هزار باده ناخورده در رگ تاک است...

  +حرف مفت هم مشتری های خودش رو داره !

  +گز که روی سر ما جاداره اما چای با قنـــــــــــد...

 +عنوان : سید رضا موسوی والا

یاقوت ...

نیازمندم به تو.. به داشتن ات.. به توجه ات.. به مهربانی ات... 
نیازمندم به تو و بی نیاز شدن در کنارت... 
نیازمندم یا مُغْنِیَ مَنِ اسْتَغْنَاه  که خط بزنی همۀ نیازمندی هایم را...

 

یاقوت ...

جا مانده ام در این خراب آباد

 

یاقوت ...